شنبه 29 اسفند ماه سال 1388 ساعت 10:36

آخرش تونستم یه جمعه رو خوب بگذرونم و از زنده بودنم کمتر بگلایم.

صبح جمعه مطابق رسم هر سال رفتیم به دیدار رفتگان. و بعد هم زندگان!! اون زنده هایی که

طلب مردن میکنن..... خونه ی سالمندان میگن اما !!! دلمرده و چشم به راه.....

از بچه هاشون دلخوش نبودن ولی طلب خیر میکردن واسشون. بخشش و بزرگواری از صورتشون

میبارید. مثل چشمهایشان و  چشمهایم.

خب بعد رفتم سراغ بچه های ساکن در بهزیستی !!! بر عکس سالمندان ،‌ این بچه ها رو والدین

سپرده بودن به  راه... رهگذرها هم دادن به این مکان....  کودکان بیگناه . قربانی کدام هوس شدن؟

در اشرف مخلوقات بودن خودمان شک کردیم دیروز.....

شب  هم مراسم  ازدواج داشتیم ..... فامیل همه جمع بودن... جای خیلی ها خالی بود تا همیشه.

این جمعه ارزید به ۵۱ جمعه ی گذشته. شاید چون افسار احساسم را دادم به دست  دل و عقل! ؟

del.icio.us  digg  newsvine  furl  Y!  smarking  segnalo
چهارشنبه 26 اسفند ماه سال 1388 ساعت 22:20

بالاخره تموم شد.سال گاو رو میگم.  

حالا پلنگ و ببر رو چیکار کنم؟ 

دعای سال تحویل. ماچ و بوسه های بی روح...  

فقط لب و لوچه مالیه ......  هیچ حس  زیبایی پشتش نیست.

عیدی های  زورکی......  

ریاکاری و تظاهر.   

من که نیستم. تا بحال کسی رو الکی نبوسیدم. 

دعای سال تحویل؟ هر کسی میتونه با خدای خودش حرف بزنه مستقیم و بی واسطه.  اگه معتقدباشه. 

سلامتی  دوستان خوب!!! آرزوی ما.... 

کسی نپرسید خودم  ویرم گرفت بگم. 

آهان امروز تو این  حال  و   قال  بودم :  

شمع  تولدم  با فوت دیگران  خاموش شد.  

چون نفسم  بند آمده بود ازین معجونی که نامش رو گذاشتن « زندگی» . نمیدونم چرا ازش متنفرم؟

  

del.icio.us  digg  newsvine  furl  Y!  smarking  segnalo
دوشنبه 24 اسفند ماه سال 1388 ساعت 22:38

واسطه شدم  برای بازگرداندن خانمی به خانه ( اش) از طرف مرد.

بعد از کلی رفت و آمدها و ببر وبیارها یه پا شدم پیغمبر.

امروز که وعده ی نهایی بود حالم از اینهمه دوندگی بهم ریخت که ریخت.

حالا می گم:

خانم فرمودن ....... من که واسش پسر زاییدم........

از کوره در رفتم....... گفتم واسش؟ و حرفهایی که شاید یه وقتی حس ن.شتن باشه.

واسش........ واسش........ انگار   رحم      زن       ر و ساختن که مردها داخلش ......

حال شما بهم نخورد؟؟؟؟ از این عقیده ی خانمی که ادعای تحصیلات تکمیلی و ..... دارد.

ما که مدافع حقوق خودمان نیستیم  ولی سنگ خانمها رو به سینه میزنیم جلوی مردان.

هنوز خیلی جای کار هست......... یادم میمونه همیشه.... واسش ...

del.icio.us  digg  newsvine  furl  Y!  smarking  segnalo
دوشنبه 24 اسفند ماه سال 1388 ساعت 22:19

دستی سرد  در کنار دستی گرم....

با شرم نگاهی ..... سر به زیر....

آرام با دو انگشت چانه اش را بالا گرفتم.

برق چشمان زیبایش ، قیافه اش را زیباترین کرد.

دستش را کشید و رفت ..........

چیه؟ خب آرزو بر جوانان عیب نیست. میشه ازش سناریو نوشت......

بهتر از این فیلمهای آبکیه.. دست گرم دست خودمه که داغ گذاشتم پشت دست.


del.icio.us  digg  newsvine  furl  Y!  smarking  segnalo
جمعه 21 اسفند ماه سال 1388 ساعت 22:55

جمعه ها سخت میگذره اونم توی دمای ۳۳ درجه و غبارخاکی...... هر چقدر هم بخوای الکی خوش باشی .آخرش میشه یه روز و  شب خسته کننده و ...... بهر حال گذشت ...

به این فکر میکردم که ما مردها ( اکثرا = همه گیر نیست) زود  خ  ر  میشیم.

با یه لیوان چای و یه لبخند همه ی  اختلافات فراموش میشه...... در تعجبم که خانمها چرا

از این فرصت استفاده نمی کنن.(‌ نگفتم  سو ء استفاده) ...... و به اختلافات فیمابین خاتمه نمیدن.

یعنی اونام   بعضی هاشون  خ؟ نه  نه  ...... جسارت نمیشه کرد ولی به جواب دیگه ای نمیرسم آخه.

آهان  عده ای از اونام با یه «دوستت دارم» و یه هدیه کوچولو دلشون قیژه میره...... قیژه تو هیچ فرهنگ لغتی نیست توی دل خوش هست    اونم واسه چندلحظه   ظهور میکنه. ظهور درسته!

البته هستند عده ای که این کلمه ی احساسی  و هدیه ی  قابلدار  رو نگاه  هم نمیکنن. ....

گمشده شان در این دنیا یافت می نشود. ماورایی اند......

تفاهم  زیر پای شان فریاد میزند ولی گوش و چشم بسته اند . ( عمداْ)

چه خوب بود با درک متقابل فاصله ها کم میشد. درک متقابل یه شعار نیست . مفهومی عینی

باید بهش بخشید تا معجزه اش را ببینیم.

خب کمی آرامش وجودم را نوازش کرد.... برم که خیری نیست و خبری. عروسک یاهو هم دلتنگ است و حال پریدن  و لبخند ندارد ..... تادوباره

del.icio.us  digg  newsvine  furl  Y!  smarking  segnalo
چهارشنبه 19 اسفند ماه سال 1388 ساعت 23:37

می گویند شیطان با ما زاده می شود.

تنهایمان نمی گذارد. دمش گرم چه باوفا.

میگم : پس  با کسب تجارب ما د ر « کتاب پاره ی  زندگی» ، شیطان درون نیز همان  ترفندها را

می داند. تا  آن هنگام که سنگ قبر را روی مان میگذارند هنوز دست بردار نیست.

گول زدن شیطان بزرگتر و با تجربه تر سخت تر می شود .

چگونه  می توان از شر شیطان رجیم درون خلاص شد؟ چگونه؟

توی این روز نحس که بیچاره گناهی هم نداره

هر کاری کردم  این گلوی گرفته ام وا نمیشد.

اصلاح کردم.... افتر شیو after shaveرو  کف دستم ریختم دیدم دارم موهامو میمالم. 

فهمیدم  مرضم بیش ازین حرفاس. 

دوش گرفتم...... نشد..... چندرکعت سر مالیدم به آن آستان پاک....... افاقه نکرد..... گشتی زدم توی خیابون ........  نشد .برگشتم  به کلبه ی احزان. 

دست بردم یه کتاب برداشتم. خوندم  حالم بهتر شد.... بهمین خاطر میزنم توی وب واسه یادگاری و  

واسه اون دسته از دوستانی که مطمئنم  خوششون میاد:  

شکسپیر فرمود: 

همانند امواج که به شنزار ساحل راه می جویند 

دقایق عمر ما نیز به سوی فرجام خویش می شتابند 

دقیقه ها به یکدیگر جای می سپارند 

و در کشاکشی پیاپی از هم پیشی می جویند. 

ولادت که روزگاری از گوهر نور بود،‌ بسوی بلوغ می خزد و آنگاه که تاج برسرش نهادند خسوف های کژخیم ! شکوهش زا به ستیز بر می خیزند 

زمان که بخشنده بود، موهبت های خویش را تباه می سازد 

آری زمان   فره جوانی را می پژمرد 

بر ابروان زیبا شیارهای موازی در می افکند 

و گوهرهای نادر طبیعت را در کام می کسد. 

از گزند داس  دروگرٍ وقت هیچ روینده را زنهار نیست 

مگر ترانه ی من  

که در روزگار نامده برجای میماند. 

تا به خواست دست جفا پیشه ی  دهر  

شکوه تورا بستاید. 

nightmelody-com-0248.jpg

del.icio.us  digg  newsvine  furl  Y!  smarking  segnalo
چهارشنبه 11 فروردین ماه سال 1389 ساعت 21:44

نفس  می کشم  .....در این هوای مسموم  ، 

در این دیار شوم!!!!  

 جغدی نشسته روبروم...... نمی خونه  حتی  یه کلوم

بغض   «دوری  ها »  چه جاخوش کرده تو گلوم  

خوشم میاد     «بوم»‌  ........   

 خیلی وقته نشسته روی همین بوم.......    

دیگه از تعمت  غفلت  نمیکننم  محروم... 

.......  نمی کشم دیگه تو این هوای مسموم

del.icio.us  digg  newsvine  furl  Y!  smarking  segnalo
چهارشنبه 11 فروردین ماه سال 1389 ساعت 21:24

لحظات  متاع  عمر را دادم  بجایش زندگی خریدم 

اگه همه ی عمر رو یکجا بدم!!! مرگ بهم  میدن!! 

توی این معامله موندم..... کسبه ی  دنیوی  و اخروی  کلاهبرداران  بزرگی هستند. 

.......... خیرالماکرین ......  

 هنوز هضم نشده که مکر  خوب است یا بد...... چرا نام و صفت رب العالمین  شده؟

اوه   پندارم که  وارد  منطقه ی ممنوعه شدم  ... 

آروم     برگردم ... بهتره.....

هر روز نوای زندگی را با   «نت»  دو  می آغازم . 

و چه بیقرار نواختن میشوم . 

زمان گم میشود  هنگام ارتعاش تارهای صوتی  اسب    شط   رنج 

و تک سوار سرزمین آباد ، بی افسار و تازیانه ! می تازد تا انتهای    توان   چشم. 

پی امیدی  ،  فراخ تر ز سینه ی ستبر !  

 پی علفزاری که از سراشیب بغلطند تا ته درّه ی تنگ.!!  

پی آن خلوت دلخواه !! پی شنیدن جیغ شاد مانی کودکِ دلِ « همراه».... 

 آوایی پیچید در کوه . پژواکی آشنا ! صدای پیر اندرز  ،‌  فرشته ی خوش خبر: 

 

آهای!! تک  سوار عشق !!  

اون « چموش بی افسار» ،‌‌  همون   بیقرار شبهای تار ! چشمهایت را تنگ تر کن .... میبینی؟ 

پس خودتو محکم نگهدار ، رهرو   این راه  

  پیوسته و آهسته  میرود.  گاهی  گام  کوتاهتر کن.

خواهی که راه همیشه بماند باز؟ خودت را هرگز نباز!! هرگز ..................

غرور سربلندت را له نکن زیر ننگ خوف! ساز خلوتت را با سرانگشتان یار کوک کن  

 عاشق کن و عاشقی کن  زندگی یعنی همین........  

 

و چشمه های کوهستان گریستند بر خشکی انتظار  !! اما پروانه ها بی پروا تر از همیشه بر گل یاس خندیدند و شهدِ «خواستن » نوشیدند.

راستی ؟‌  امروز نوبت نواختن کدامین  «نت»   زندگیست؟   

با تو ام  ای دوست ! با تو ..... تو!!!!

سازت را کوک کن.  

تارهای صوت ر ا به عیادت گوشهای پراز « پشت گوش انداختن ها » یم  بفرست .....  

دیگر نمی نالم..... میخواهم زندگی را بنوازم.  

می نوازی؟؟؟   

   بالهای مرغ شک را باز کن به شوق پرواز 

بیا و زندگی را  بکن  از ازل ...... آغاز.

del.icio.us  digg  newsvine  furl  Y!  smarking  segnalo
شنبه 14 فروردین ماه سال 1389 ساعت 12:08

باور دارم  هر چی میکشیم  از دست این زنان است.

این حس کنجکاوی شون منو کشته.

آخه بهشت به اون اوصاف !!!! خانم حوا تا از میوه ی ممنوعه نخورد آروم نگرفت. بعدشم  گفتن جاتون اینجا نیست .... هبوط کردن.

آدم بیچاره هم که از همون اول زن ذلیل بود ...

حافظ خان هم  کمی مست بود و گفت:

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود

آدم!!! آورد دراین دیر خراب آبادم

جالبتر اینه که  من هیچ کجا ندیدم که بگن زنان در بهشت  چنین اند و چنان ولی گفتن اگه فلان کارها رو بکنن جاشون قعر جهنمه.....

وقتی که بهشت هم  مال مردان است نمیدونم چرا خانمها اینقدر ذکر و عبادت میکنن؟

آهان لابد استغاثه ،‌ عجزولابه میکنن تا آفریدگار که ظاهرا خودشون هم مرد هستن دلشون به رحم بیاد........

خب حالا گیریم که خانمها تشریف آوردن توی بهشت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

باوجود اون همه حورالعین ،  میشن شهروند درجه دو

عجیب نیست  ؟ هم دراین دنیا و هم در آن دنیا درجه دوم بودن؟؟؟؟ کی حال داره دنبال دلایلش بگرده.........  من که نیستم.

del.icio.us  digg  newsvine  furl  Y!  smarking  segnalo
جمعه 13 فروردین ماه سال 1389 ساعت 23:18

توی این روز نحس که بیچاره گناهی هم نداره

هر کاری کردم  این گلوی گرفته ام وا نمیشد.

اصلاح کردم.... افتر شیو after shaveرو  کف دستم ریختم دیدم دارم موهامو میمالم. 

فهمیدم  مرضم بیش ازین حرفاس. 

دوش گرفتم...... نشد..... چندرکعت سر مالیدم به آن آستان پاک....... افاقه نکرد..... گشتی زدم توی خیابون ........  نشد .برگشتم  به کلبه ی احزان. 

دست بردم یه کتاب برداشتم. خوندم  حالم بهتر شد.... بهمین خاطر میزنم توی وب واسه یادگاری و  

واسه اون دسته از دوستانی که مطمئنم  خوششون میاد:  

شکسپیر فرمود: 

همانند امواج که به شنزار ساحل راه می جویند 

دقایق عمر ما نیز به سوی فرجام خویش می شتابند 

دقیقه ها به یکدیگر جای می سپارند 

و در کشاکشی پیاپی از هم پیشی می جویند. 

ولادت که روزگاری از گوهر نور بود،‌ بسوی بلوغ می خزد و آنگاه که تاج برسرش نهادند خسوف های کژخیم ! شکوهش زا به ستیز بر می خیزند 

زمان که بخشنده بود، موهبت های خویش را تباه می سازد 

آری زمان   فره جوانی را می پژمرد 

بر ابروان زیبا شیارهای موازی در می افکند 

و گوهرهای نادر طبیعت را در کام می کسد. 

از گزند داس  دروگرٍ وقت هیچ روینده را زنهار نیست 

مگر ترانه ی من  

که در روزگار نامده برجای میماند. 

تا به خواست دست جفا پیشه ی  دهر  

شکوه تورا بستاید.